Friday, May 8, 2015

نمایشن نامه جنس چینی

جنس چینی  -نمایشنامه ی رادیویی

/صدای ولوله و شلوغی جمعیت رفته رفته کم می شود و جای خود را به صدای گام  های زنی با کفش های پاشنه بلند می دهد . صدای گام ها به تدریج بلند تر می شود. صدای ملودی پیج ایستگاه مترو شنیده می شود. /
صدای متصدی ایستگاه مترو :]از بلند گو با فاصله [ ایستگاه آزادی مسافرین محترم  خواهشمند است  برای تعیین مسیر به تابلو های راهنما توجه فرمائید .
/صدای گام ها ی زن که همچنان شنیده می شود؛ ضرباهنگ تند به خود می گیرد  ./

زن (مریم)] با نفس های به شماره افتاده[ جواد ... بدو دیگه
جواد ] با فاصله [مریم جان ... چت شده... چرا ترمز بریدی ؟
مریم ] نزدیک[ حرف نزن ...بدو.
/صدای قطار که دارد  می ایستد سپس صدای سوت باز شدن در واگن ها/
مریم: بدو... بدو... آقا ببخشید ...اجازه بده ...ا ی...] به دور ـ به جواد نهیب می زند[ جواد یالا بیا ...الان بسته میشه ...پدر جان برو کنا دیگه اه...
پیرمرد : دختر خانم چته ...تا حالا سوار مترو نشدی .
مریم : دختر خانم خودتی ... پیره سگ هیز ...بند کرده به ناموس مردم نمیره کنار.
جواد ]در حالی که نفس نفس میزند سر می رسد
چیه چی شده مریم ؟
مریم: از این آفتاب لب بوم بپرس ... دو تای بابابزرگ من سن داره ، هیز گیری در میاره .
پیرمرد : چی چی میگی دختر جون !؟
جواد] نزدیک [ای بابا ...آخه این درسته حاجی؟! جای دعای کمیلته سر پیری.(یا: جای دعا خوندنته سر  پیری)
پیرمرد : چی میگی بابا ...شماها واسه خودتون می برین و می دوزین.
جواد : نه ماشاا... شما خودت  خیاط تری
مریم : آره    یه پا زنونه دوز هم هست چشم نزنم ؛ اندازه هارم دقیق دقیق می گیره...
پیرمرد: لعنت بر دل سیاه شیطون... دختر جون اول اونایی که می خوان باید پیاده شن بعد بقیه سوار شن
جواد: این چه دخلی داره
پیرمرد : دخلش به اینه که این دختر خانوم
مریم ] عصبانی [ با ز گفت دختر خانم !
پیرمرد: خب این سرکار خانوم؛ میخواست سوارشه من گفتم صبر کن اول پیاده بشن
جواد: همین !
پیرمرد: بله
جواد: مریم !؟
مریم: هوم
جواد: چی میگه این
مریم : شنیدی که ...همین هایی که گفت... منتها نمیگه که چه نگاه هیزی می کرد ].پیرمرد زیر لب غرغر می کند[
جواد:  ِا ... ِا...یعنی هیچی نگفته بهت !؟
مریم:  هوم ...نوچ... می گفت که چشمشو درمی آوردم ...من از چشماش فهمیدم...
جواد:  زن حسابی این بیچاره که عینکش ته استکانیه...ببخش حاجی  مثه اینکه سؤتفاهم شده
پیرمرد: ] در حالی که زیر لب غرغر میکند[برشیطون لعنت
جواد: دیدی چیکار کردی ...پیرمرد بیچاره ناراحت شد رو شو کرد اون ور
مریم : ولم کن ببینم بابا ...بند کیفم پاره شده اعصاب ندارم
جواد: بس که خنگی ؛ بند کیف ات لای در ماشین گیر کرده ، جای اینکه درو وا کنی درش بیاری بندو  می کشی
مریم : چه می دونستم خب، فکر کردم یه خورده ش گیر کرده ]
بغض میکند[    کیفم حیف شد
جواد:  هیم ...
مریم : فکر می کنی این بندش پیدا شه؟
جواد : اینجا که فکر  نکنم ...
مریم : پس کجا
جواد : اوم...چین... آره تو چین احتمالأ  پیدا  میشه
مریم:  حالا چرا چین
جواد : مگه کیفه چینی نیست؟
مریم : نه بابا کیفش خارجیه  از پاساژ سر کوچمون خریدم.
جواد:  خب چینم خارجه دیگه.
مریم : میدونم ولی خب، چینی هام مثل خودمون بدبختن ...جنس چینی نه کلاس داره نه کیفیت ...این باهاس مال اون ور آب باشه
جواد : کجا مثلأ ؟
مریم : چه میدونم ...آلمانی ...ایتالیایی ...چیزی .
جواد:  تو مثه اینکه سرت تو حساب نیس ...چین الان یه پا ابر قدر ته
مریم:  وا !؟
جواد:  والا... بازار همه ی دنیا الان دس چینیاس .
مریم : ]  ادای جواد را در می آورد[ بازار دنیا الان دس چینیاس ...خبه خبه واسه من ادای مجریای تلویزیونو در نیار
جواد : چیه این چارکلوم سوادو نمی تونی به ما ببینی ؟ داری دق می کنی هان ؟
مریم : خوب شد فهمیدیم معنی سوادو
جواد : باشه بابا ما بی سواد ...حالا آب دهنتو قورت بده بذار مام  یه نفس راحت بکشیم .

مریم:  کم آوردی ها
جواد :  آره بابا ما کم آوردیم .
صدای بلندگوی مترو : ایستگاه طرشت
صدای یک دستفروش :]  از دور نزدیک می شود[ خانمها ...آقایون محترم من خرج زندگیم رو از این راه در میارم ...خودکار دوازده رنگ درجه یک دارم ...اول رویت  بعد خرید ...خوب نگاه کنین خدای نکرده جنس رو بهتون نندازن... خودکار اصل جاپونه  مد ین چاینیس
مریم : اوا جواد چه با حاله
جواد : تو که می گفتی جنس چینی نمی خوای
مریم : حالاشم میگم ...حاضرم جنس افغانی بخرم ولی چینی نه ... اصلا ؛ نمی خوام سر به تن شون باشه ....اینم که میبینی می خوام بخرم اصل جاپونه .
جواد:  آره مد ین چاینیس
مریم :  آقا یه دونه به من بده
فروشنده ] نزدیک [ خواهرم خوب دیدی ؟ بعد  پشیمون نشی
مریم : نه آقا بده من
صدای بلندگوی مترو : ایستگاه  بعد صادقیه
فروشنده : ] پول خودش را می گیرد [ مرسی خواهرم
جواد : ] با تعجب  [ این که داره میگه ایستگاه بعد صادقیه!؟
مریم ]  هراسان [ چه می دونم والا ...
جواد : گفتم بهت ؛ ما تهرونو  بلد نیستیم ،با ماشین بریم ها... راحت دربستی می گرفتیم میرفتیم آریا شهر
مریم ] صدایش با فاصله شنیده می شود  [ خاک عالم اشتباه سوار شدیم .حالا چیکار کنیم
پیرمرد:  ] نزدیک[ نگفتم دفعه ی اولشه سوار شده ...


موسیقی.

Friday, May 1, 2015

صلوات نوشته آقای همشهری

صلوات
غروبی سرد و هوا تاریک.
داخل اتوبوس پر بود از مسافرینی که روی هم تلنبار شده بودند، جای پس و پیش نبود.
تمام ایستگاه‌های طول مسیر هم مملو از جمعیتی بود که به انتظار اتوبوس سرپا ایستاده بودند.
راننده چند ایستگاه را بدون آنکه توقف کند عبور کرد.
نرسیده به ایستگاه بعدی زن مسافری با صدای بلند گفت: لطفا ایستگاه نگه‌‌دارید.
راننده نشنید یأ خود را به نشنیدن زد، ایستگاه را ردّ کرد.
زن دوباره فریاد کشید آقا نگه‌‌دارید.
راننده باز هم به مسیر خود ادامه داد.
زن این بار با عصبانیت، بلندتر تکرار کرد: آقا گفتم نگهدار.
چند مسافر جلوتر صدای زن را همراهی کردند و گفتند: آقای راننده نگه‌‌دارید مسافر پیاده میشه.
راننده با فاصله‌ای دورتر از ایستگاه با یک ترمز سریع و ناگهانی کنار جاده توقف
کرد.
تمام مسافران به سمت جلو، روی هم پرتاب شدند.
صدای هم همه و اعتراض از نحوه ترمز گرفتن راننده بلند شد.
مسافری گفت: آقا این چه وضع نگهداشتن.
دیگری گفت: آقا گوسفند که بار نکردی.
سومی‌ ادامه داد: آقا اصلا معلومه شما کجا گواهینامه گرفتید.
زن با فشار از بین جمعیت خود را به درب جلو رساند و با عصبانیت رو به راننده گفت: آقا مگه کری، نشنیدی چند بار گفتم نگهدار.
راننده بدون آنکه جوابی‌ بدهد با فشار روی دکمه، درب اتوبوس را گشود.
هنوز درب باز نشده، مسافرینی که از داخل ایستگاه به سمت اتوبوس می‌دویدن به طرف درب هجوم آوردند.
زن بین درب و مسافرین پرس شده بود، نه راه پیش داشت نه راه پس، با هر جان کندنی بود تنش را از میان درب و جمعیت به سمت خیابان کشاند و خارج شد.
مسافرینی که ساعتها در انتظار اتوبوس داخل ایستگاه ایستاده بودند، اکنون علی‌‌رغم نبود جا برای سوار شدن، روی رکاب درب آویزان شده بودند.
درب بسته نمی‌شد.
راننده حرکت نمیکرد.
یکی‌ به راننده گفت: آقا جا نداری چرا وامیستی.
دیگری رو به مسافر گفت: مگه ندیدی آقا ،مسافر پیاده می‌‌شد.
سومی‌ گفت: حالا چی‌ می‌‌شد اگه خانم ایستگاه بعدی پیاده می‌‌شد.
بگو مگو بالا بود، راننده کلافه شده بود و قصد حرکت نداشت.
ترمز دستی‌ را کشید،از اتوبوس پیاده شد،یک نخ سیگار از جیب پیراهنش در آورد و روشن کرد .
تکیه به درب چند دود از آن گرفت.
چند مسافر سرشان را از پنجره بیرون بردند و از راننده خواهش کردند به اتوبوس بازگردد و به مسیر خود ادامه دهد.
 مسافرینی که روی رکاب آویزان شده بودند، پیاده شدند.
راننده با غورلند به داخل اتوبوس باز گشت، روی صندلی مقابل فرمان نشست.
پیر مردی با ریش انبوه که مقابل من روی صندلی‌ جلویی نشسته بود با صدای بلند گفت: برای سلامتی‌ آقای راننده صلوات بفرستید.
تمام اتوبوس یک صدا ، صلوات فرستادند.
با فشار روی پدال گاز، اتوبوس به حرکت در آمد اما به کندی حرکت می کرد ،راننده دل و دماغ گاز دادن نداشت.
 پیر مرد مجددا گفت: برای سلامتی‌ خودتون و خانوادتون صلوات بفرستید.
نیمی از مسافرین صلوات فرستادند اما نیمی دیگر سکوت اختیار کردند.
دقایقی بعد باز هم پیر مرد از مسافرین درخواست صلوات کرد، فقط تعداد اندکی این بارصلوت فرستادند.
لحظاتی نگذشته بود که مجددا پیر مرد گفت: لال و بیمار از دنیا نرید ، صلوات بفرستید.این بار هیچ کس به ندای پیر مرد پاسخ نداد،همه مسافران سکوت پیشه کردند، تنها من با صدایی بلند صلوات فرستادم.
پیر مرد غرغر کنان زیر لب گفت: فلان فلان شده‌ها دیگه صلوات هم نمی‌‌فرستند، عجب آدمهایی شدن.
 با دست به آرامی بر شانه پیر مرد زدم او را مخاطب قرار دادم و با صدای بلند گفتم: حاج آقا از ما که رضایت دارید.
کلمه رضایت دارید را به گونه‌ای ادا کردم که لبخند راننده هم روی لبانش در آینه بالای سرش نمایان شد.
فضای طنز و شوخ  در اتوبوس غالب شد و راننده سرخوش با سرعتی بیشتر اتوبوس را راند.
Hamshahri
140307